کد مطلب:315037 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:198

جزای اهانت به عزاداری امام حسین
جناب حجة الاسلام و المسلمین آقای حاج سید مجتبی موسوی زنجان رودی، در تاریخ 27 / 2 / 82 این كرامت را به دفتر انتشارات مكتب الحسین (علیه السلام) ارسال داشتند كه از ایشان تشكر می شود.

در سال 1380 آقای مشهدی فیاض پور صفری از اهالی روستای چومالو از توابع خلخال كه هم اكنون در كرج زندگی می كند، در مجلسی نقل كردند:

در دوران جوانی در یكی از شب های محرم با دوستان خود در مسجد دور هم جمع شده بودیم. در محفلی كه بودیم مهمانی حضور داشت. شخص میهمان كلاهی به سر داشت و كلاهش را هم كج گذاشته بود و موهایش هم نامرتب بود و این حالت در آن زمان درعرف ما بد بود؛ و مردم چنین شخصی را مسخره می كردند. من برای تمسخر یك شانه به یك پسر بچه دادم و به او گفتم كه این شانه را به آن مهمان بده. و او هم به محض گرفتن شانه برای این كه عكس العمل نشان دهد شانه را گرفت و داخل جیبش گذاشت.

بعد از اتمام جلسه وقتی به خانه برگشتم تازه به خانه رسیده بودم كه صدای در



[ صفحه 624]



چوبی به صدا در آمد. در خانه ما به این صورت بود كه هم از بالا باز بود هم از پایین و اگر كسی پشت در می ایستاد از داخل مشخص بود مرد است یا زن. دیدم كه سواری بر اسب پشت در است.

وقتی در را باز كردم دیدم آقایی با هیبت است و ترسان و لرزان سلام كردم و تعارف كردم. سوار با ابهت گفت: برادرم خودش می آمد ولی من مانع شدم، ایشان آزرده شدند از این كه به عزادارش و به مهمانش در مسجد اهانت كردی.

من بهت زده و حیران ماندم و ایشان از نظرم پنهان شدند. من ماندم و یك دنیا فكر آزرده و سنگین بدنم به رعشه افتاده بود به همین خاطر در بستر افتادم. مادرم قضیه را پرسید و من برایش تعریف كردم. از آن شب سخت مریض شدم و بدنم ورم كرد. مجبور شدم به دكتر مراجعه كنم. بارها و بارها برای درمان به میانه و زنجان مراجعه كردم. دیگر خیلی مأیوس و ناامید شده بودم. یك شب با برادرم در قهوه خانه خوابیده بودم، توسل به حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) كردم و عرض كردم: آقا این درد به علت ناراحتی شما است كه من باعث شدم شما ناراحت شوید. از شما می خواهم مرا تا اربعین شفا دهید؛ هر چه گوسفند دارم در این اربعین برای عزادارانت قربانی می كنم.

همین را گفتم و پس از لحظه ای خوابم برد. آن شب خواب راحتی كردم. صبح كه شد از خواب بیدار شدم. دیدم كه اصلا آثار ناراحتی كه قبلا داشتم دیگر به هیچ وجه ندارم نگاهی به دست ها و پاهایم كردم دیدم هیچ خبری از ورم ها نیست احساس كردم شفا یافته ام. شروع به گریه كردن كردم كه برادرم از خواب بیدار شد و نگاهی به من كرد و گفت: فیاض ورم دست ها و پاهایت به شدت خوابیده است.

قضیه را برایش تعریف كردم و نیتم را به او گفتم لذا خود آقا عنایت فرمودند



[ صفحه 625]



و من شفا یافتم و اربعین هم به نذرم عمل كردم.